تا بيش دل خراب داري

شاعر : خاقاني

دل بيش کند ز جان‌سپاريتا بيش دل خراب داري
افتاد قرار بي‌قرارياي کار مرا به دولت تو
تن دردادم چنان که داريدل خوش کردم چنين که داني
تا خون دلم به ناخن آرييک ناخن کم نمي‌کني جور
سيبي به دو کرده روزگاريجان کاهي و اندهان فزائي
درگاه تو را به تنگ باريآوازه فراخ شد به عالم
چندان که به دست چپ شماريهر لحظه کشي ز صف عشاق
کز عمر گذشته يادگارياين باقي عمر با تو باشم
خاقاني را به تاجداريخاک در تو رساند آخر